Age of humans

    و خدا پهنه ای وسیع به نام زمین خلق کرد. با منابعی در هر سو پراکنده. و انسانی که شروع به کشت و برداشت نمود. و آنگاه منابع رو به اتمام گذاشت. و طمع انسان رو به فزونی. طمع قدرت و حکمرانی. در آن هنگام بود که انسانی به جان انسان افتاد. سرزمین ها آتش گرفتند و حتی جوی خون نیز آتش را ننشاند. بیش از آنکه منابع به کار آید، آتش سوزان آنها جان انسان را گرفت. تنها فکر انسان تصاحب شد و دیگر نتوانست زیبا زندگی کند.

   و خدا بود که از فراز سرزمینها، انسان را می نگریست و هدایت می کرد. و لذتی که از هدایت شخصیتها و ماجراهای بازی عصر انسانها می برد.

 Age of Humans   

آزمون

در هر بلا و مصيبتي آزموني هست براي تمام كساني كه درگير اين مصيبت مي شن. حال اين مصيبت هر نوع مصيبتي مي تونه باشه. دامنه اين افراد هم بسيار بزرگتر از افراد درگير است. به آشنايان دور و نزديك هم ميرسه. در اين آزمون هستند كساني كه مردود مي شن و كساني هم قبول. خوبه كه درك كنيم ممكنه خودمون از مردودين درجه يك باشيم. و باز خوب تره كه سعي كنيم ياد بگيريم ديگه مردود نشيم. همه مون. چه دور و نزديك. حتي وقتي كه اين مصيبت براي دوستمون يا همسايه مون و يا فاميلمون رخ مي ده. اونجا هم ما در حال آزمون هستيم.

 

شهر ماتم

 

شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی

جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی

 

کوچ کردن دسته دسته آشنایانم ولی باز 

باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی

  

شهر ماتم جاده ماتم کوچه ماتم خانه ماتم 

گریه ها شد جای شادی ، شادی هر خانه ماتم

 

جمعه ماتم شنبه ماتم هفت روز هفته ماتم 

کوک کردند مطربان هم سیم ماتم کوک ماتم

  

وای از دنیا که یار از یار می ترسد 

غنچه های تشنه از گلزار می ترسد 

عاشق از آوازه دلدار می ترسد 

پنجه ی خنیاگران از تار می ترسد 

شه سوار از جاده هموار می ترسد 

این طبیب از دیدن بیمار می ترسد

  

ساز ها بشکست و درد شاعران از حد گذشت 

سالهای انتظار بر من و تو بد گذشت

 

آشنا نا آشنا شد

تا بلی گفتم بلا شد

 

گریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم 

سنگ سنگ کلبه ی ویرانه را بر سر زدم

 

آب از آبی نجنبید

خفته در خوابی نجنبید

 

کوچ کردند دسته دسته آشنایان ، عندلیبان 

باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی  لانه خالی

 

وای از قومی که با دشمن  همی سازد 

آبرو در خدمت ظالم چه می بازد 

مطربان هم کوک کردند سازهاشان را به ظلم 

دست ظالم را ببین بر ما چه می تازد 

اعدام کودکان در شهر و هر برزن 

او به شلاق و به دارش وه چه می نازد

  

چشمه ها خشکید و دریا تشنگی  را دم گرفت 

آسمان افسانه ی ما را به دست کم گرفت

 

جام ها جوشی ندارد ، عشق آغوشی ندارد

بر من و بر ناله هایم ، هیچکس گوشی ندارد

 

بازا تاکاروان رفته باز آید

بازا تا دلبران ناز ناز آید 

بازا تا مطرب وآهنگ وساز آید

پاگل افشانان نگار دلنواز آید

 

بازا تا بر در حافظ سر اندازیم 

گل بیفشانیم ومی در ساغر اندازیم

 

 


شهر خالی را بانوی جوان تاجیک " نگاره خالوا" و ، خواننده افغان ، "امیرجان صبوری" اجرا نموده اند . ترانه کامل ترش را هم ، حسن شماعی زاده ، در آلبوم شهرخالی منتشر کردند. هر سه زیباست و حال و هوایی دارد شبیه تر به همین حالای ما . اجراي نگاره خالوا را بشنوید :

shahr_khali

 برگرفته از وبلاگ دوستان عزيز: امیر و کاوه  http://delawaz.blogfa.com/

 

معما

انتهای یک روز کاری شلوغ با تنی که از خستگی پاهام رو به دنبال خودش می کشید به سفارش همسر به مغازه نزدیک خونه رفتم تا آرد برنجی بخرم. آرد برنج در بسته پلاستیکی کوچیک به قیمت ۲۰۰ تومن خریداری شد و با پای پیاده به سمت خونه به راه افتادم. در راه به سر و وضع این بسته کوچیک نگاه می کردم. به آردهای درونش. به خطی که با رنگ قرمز و خیلی هم کج و معوج باهاش نوشته شده بود "آرد برنج" . کمی هم باهاش بازی کردم. اینطرف و اونطرفش کردم و به حرکت سلانه سلانه آرد ها که از این طرف محفظه پلاستیکی به اونطرف می رفتند نگاه می کردم.

به درب خونه رسیدم و درب ماشینی رو که قبل از ورود به پارکینگ به قصد خرید این آرد مهم پارک کرده بودم باز کردم. نشستم و به علت پر بودن دست از آرد برنج و عدم امکان تماس با فرمون ماشین تصمیم به چپوندن این آرد برنج تو پلاستیک خرید قبلی که پر بود از اجناس جور وا جور گرفتم. این کار رو به زحمت انجام دادم و پس از پارک ماشین در پارکینگ پلاستیک رو برداشته به بالا رفتم. پس از ورود همسرم از من آرد رو خواست. ولی نبود!

 

هر چقدر تو پلاستیک رو گشتم نبود. با خودم گفتم شاید در هنگام چپوندن  رو صندلی ماشین افتاده باشه. سریع به پایین رفتم و رو صندلی رو نگاه کردم. نبود!

به فکرم افتاد شاید تو راه پله افتاده باشه. سریع پله ها رو با دقت بالا رفتم. ولی نبود!

تو خونه رفتم به دستهای مزدا نگاه کردم. تو لباسهاش رو به گمان اینکه در همون فاصله تردد از درب آپارتمان تا آشپزخونه شیطنتی کرده باشه گشتم.  اونجا هم نبود!

گیج شده بودم. یادم اومد همسایه تو همون فاصله کوتاه از پله ها بالا اومده. به خونشون زنگ زدم. ایشون هم اظهار بی اطلاعی کرد. عجب!

شاید زیر ماشین افتاده باشه. جل الخالق. رفتم و با کلی چراغ و نورافکن و پرژکتور زیر ماشین رو هم نگاه کردم. نه!

گفتم شاید در حین ورود به پارکینگ از پنجره ماشین بیرون افتاده باشه.  فاصله درب تا محل پارک رو هم با همون ابزار قبلی گشتم. نخیر نبود!  

گیج شده بودم. یعنی چی ! تو لباسهام رو با دقت گشتم. همه اش رو نگاه کردم. حتی لای درز لباسها رو ! مگه میشه؟ آخه کدوم جن و پری این شوخی رو با من می کنه؟ اعصابم به هم ریخته بود.

پس از کلی فکر کردن و بررسی احتمالات عجیب و غریب دیگه نا امید و شکست خورده تصمیم گرفتم دوباره این آرد لعنتی رو بخرم. دوباره به مغازه قبلی رفتم و باز هم با پرداخت ۲۰۰ تومن آرد دیگه ای خریدم.

فردای اون شب قضیه رو برای همکارم که آقای مسنی هست تعریف کردم. ایشون معتقد بود که آرد رو تو همون مغازه جا گذاشتم و اصلا با خودم بیرون نیاوردمش. مگه میشه؟ من در تمام طول راه اونو نگاه می کردم. باهاش بازی کردم. به خط قرمز کج و معوجش نگاه کردم. خطی که بعد از خرید دوباره آرد همونی بود که روی اولی دیده بودم. تو پلاستیک با زحمت چپونده بودمش. نه!  اونو جا نذاشته بودم.

بیشتر که فکر کردم یادم اومد که موقع پول دادن آرد رو روی جعبه نوشابه تو مغازه گذاشتم. ولی بعد از پرداخت برش داشتم. یعنی میشه که از لحظه پول دادن به بعد خواب بوده باشم؟

مغز درون خمره

ای برادر  تو همه اندیشه ای من که میگم ای برادر تو همه مغز خودتی. بله خوب تمام ما در مغزمون میگذره. اصلا بیاین فرض کنیم که ما بدن نداریم. فقط یه تکه مغزیم. همین . این تصویری که دارین میبینین فقط یک القاییه که توسط یه سری رابط به مغزتون می رسه و مغز اونو مانیتور آسمون و یا کاغذ تفسیر می کنه. و این صندلیی که روش نشستین در واقع صندلی نیست و فقط تصور صندلیه که توسط مغز انجام میشه. ما جهان رو با حواسمون درک می کنیم. یعنی تمام جهان ما چیزی جز ۵ حس آدم نیست. هر چی که می بینیم میشنویم لمس می کنیم بو می کنیم و می چشیم. فقط همین. اگه جهان شما چیزی بیشتر از اینه بگین. شاید بگین احساس. احساس هم چیزی جز تفسیر مغز از علائمی که توسط حواس به او می رسه و یک واکنش شیمیایی در هورمونهای مغز نیست. عصبانیت از چیزی که دیدیم یا چیزی که قبلا دیدیم و حالا اونو به یاد میاریم و ...  عشق به چیزی که قبلا دیدم یا شنیدیدم یا لمسش کردیم و حالا داریم به یادش میاریم یا کسی اونو به گوشمون می رسونه. علم به کتابی که داریم با چشمامون می خونیمش.

اصل هیلاری پونتام میگه بیاین فکر کنیم ما فقط یه مغز درون خمره ایم  که دور و برمون از یک سیال مقوی پر شده و این مغز توسط سیمهایی به یک کامپیوتر فوق قوی وصل شده و اون کامپیوتر با پردازش های خودش علائمی رو به مغز میفرسته و مغز هم اونا رو این جهان و کل اتفاقات اون تفسیر می کنه. و اینجوری این جهان فقط یک خوابه و یا فقط یک توهم که به مغز ما القا میشه. می تونین حدس بزنین اون کامپیوتر چی می تونه باشه.  

خواب و بیدار یا تناسخ

اگه بهتون بگن که الان که دارین مطالب روی مانیتور رو می خونین خواب هستین و قراره بعدا بیدار بشین و از اینکه بفهمین هر چی که تا حالا زندگی کردین فقط یک خواب بوده چه حسی بهتون دست می ده. ولی واقعا امکان نداره که الان خواب باشین. شاید ما در یک خواب ۶۰ یا ۷۰ ساله هستیم و بعد که بیدار شیم یک روز ۲۰۰ ساله رو سپری کنیم و بعد باز بخوابیم. یه چیزی شبیه تناسخ. حق میدین که وقتی بیدار شیم باید خیلی از الان هوشیار تر باشیم. دقیقا مثل وقتی که خواب میبینیم و در خواب همه چیز رو واقعی تصور می کنیم و گول خیلی از اتقافها رو هم  می خوریم. ولی وقتی بیدار می شیم یادمون میاد که هر چیزی رو که در خواب میدیدم و فکر میکردیم واقعیه مبهم و رنگ پریده بوده و الان که بیداریم همه چیز دیوانه وار واضحه.

خوب به همین ترتیب اگه قراره که بعد از ۷۰ سال بیدار بشیم شاید همچین حسی بهمون دست یده که هر چی که در طول عمرمون دیدیم  مبهم و خاکستری بوده و الان که بیداریم (یا مردیم ) همه چیز واضح و روشن و رنگی شده. تازه اختیارمون هم دست خودمونه و وقتی اتفاقات موقع خوابمون یادمون میاد با خودمون می گیم کاش اونموقع هم اینقدر اختیار داشتیم تا می تونستیم خیلی کارهایی رو که باید. انجام میدادیم  .  و وقتی بعد از طی کردن روز دوباره می خوابیم هیچ چیز رو از خواب دیشب به یاد نمیاریم. و روز بعد هم که بیدار شیم برای ما باید خیلی با دیروز فرق کنه. چون در روز گذشته تجربه هایی رو کسب کردیم. چیزی که تناسخ هم با عنوان تکامل روح بهش اعتقاد داره.

دیو و دلبر

این پسر کوچولوی ما هر آنچه  که من و مامانش دوست داریم رو دوست داره. من نمی دونم که کارهایی که ما در طول زندگیمون انجام دادیم باعث این تاثیر میشه و یا کارهای فعلیمون باعث تقلیدش. هر چی که هست باعث خوشحالی ماست. متخصصان باید نظر بدن.

مثلا این شاهکار والت دیسنی کارتون دیو و دلبر رو من وقتی که نوجوون بودم به حد جنون دوست داشتم. الان هم خیلی دوستش دارم. همسرم هم همچنین. و این آقا مزدا هم تازگیها علاقه زیادی به روزی ۱۰ بار نگاه کردنش داره (البته تا ورود آقای دیو) و ما هم میشینیم پاش و لذت می بریم. یا مثلا هر آهنگ و ترانه ای رو که ما دوست داریم اونم علاقه به شنیدنش داره. البته باز هم به روزی ۱۰۰ بار گوش کردنش. تو این مورد کمی خل میشیم. ولی باز بهتر از شنیدن آهنگهاییه که دوستشون نداریم.

تاوان اشتباه

یکی از اقوام نصیحت جالبی به یکی دیگه می کرد که بر حسب اتفاق من هم شنیدمش ولی فراموشش کرده بودم تا امروز بالاخره یادم اومد و خیلی به دردم خورد. اونم این بود که هر وقت تو یک معامله نتونستی درست کار کنی و ضرر کردی و یا پولی رو از دست دادی و اگه با تلاشهای اولیه نتونستی برش گردونی دیگه براش تلاش نکن و سعی نکن اونو بدست بیاری. چون فقط انرژی صرف می کنی و چیزی هم بدست نمیاری. چیزی که از دست دادی رو فراموش کن و سعی کن دیگه این اشتباه رو نکنی. فعلا تاوان اشتباهت رو پس بده تا بعد.

حالا می بینم درست گفته. و امروز من یک بار سنگین رو از دوشم براشتم و الان احساس سبکی می کنم. تو زندگی خیلی چیزا رو از دست میدیم . کمترین اونا پوله و بیشترینش هم اعتبار و آبرو و رفاقته. آرزو می کنم که اگه قراره چیزی رو از دست بدم همیشه از اونایی باشم که دسته اول رو از دست می دن و در قبالش هم تجربه های ارزشمند بدست میارن.

هک ماتریکس

ماتریکس رو میشه هک کرد. مگه هک چیه. تو علم کامپیوتر هک چیزی نیست جز دخالت در قوانین کامپیوتری و دست یابی به نتایج غیر معمول. یعنی کسی می تونه هک کنه که به علوم مرتبطش تسلط داشته باشه. برای همینم هست که هکر ها همشون مخ های کامپیوترن.

در ماتریکس دنیای ما هم دانشمندان هکر های اون هستند. با تسلط به قوانین خدایی این دنیا به درون محصولات ناشی از قوانین رخنه می کنند و اونا رو به خواست خودشون تغییر میدن. حالا این درجه هک متغیره. مثلا وقتی ما یه نیمرو درست می کنیم یه نوع هک ساده رو انجام دادیم. ولی وقتی دست می بریم تو ژن آدمی و با علم ژنتیک نژاد یک نسل رو تغییر می دیم این دیگه یک هک پیچیده است. کاری که الان در حال انجامه. یا مثلا همین موجود شبیه سازی شده. اینم یک هکه دیگه.

خدا هم بعشی وقتها شیطونی می کنه و دنیای خوش رو هک می کنه. معجزات پیامبرها همشون هکه.. و البته خیلی پیچیده. همین شق القمر یا شکافتن رود نیل و دراومدن شتر از کوه و ... . همشون با همین قوانین این دنیایی انجام میشه ولی بدور از آگاهی انسانها تا ابد. یعنی خدا چیزی رو هک کرده که آدم تا اید نمی تونه بهش دست پیدا کنه. چون بالاخره باید معجزه بمونه( البته از این بشر دوپا هر کاری بگی بر میاد). 

و در آخر خیلی نگران به مقام خدایی رسیدن ما انسانها نباشید. چون خدا برگ برنده ای داره که ما نداریم. متافیزیک. و روح هم از همونه که چون این دنیایی نیست نمی تونیم بهش اشراف پیدا کنیم. و خدا با زرنگی اونو قاطی دنیای مادی ما کرده. چون خودش می دونسته چی خلق کرده که همه چی ازش بر میاد. (قتبارک الله احسن الخالقین). و باز هم نمی دونم . شاید بهش رسیدیم. خدا رو چی دیدی. از این بشر دوپا هر چی بگی بر میاد.

زمستان است !

و حالا كه فقط ٢ روز از زمستان گذشته، عجيب اين سوزش داره تنم رو مي سوزونه. همه جا يخ زده. نمي دونم شما هم حس مي كنيد يا نه؟ همه جا كرخت شده. شهر و محله، فاميل، وبلاگها، تلويزيون، محل كار و ...

تو اين روزا خوندن اين شعر اخوان ثالث و البته باز اگه بشه با صداي شجريان ، خيلي رو تن آدم ميشينه. سوزش سرما رو بيشتر مي كنه. اميدوارم بتونم لذت سوز رو هم ببرم و هر چي كه سوز مي تونه به من بده، بده و وقتي كه بهار مياد، مغبون و سرافكنده نباشم.

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید ، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
 به اکراه آورد دست از بغل بیرون
 که سرما سخت سوزان است
نفس ، کز گرمگاه سینه می اید برون ، ابری شود تاریک
 چو دیوار ایستد در پیش چشمانت .
نفس کاین است ، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک ؟
 مسیحای جوانمرد من ! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... ای
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای
منم من ، میهمان هر شبت ، لولی وش مغموم
منم من ، سنگ تیپاخورده ی رنجور
 منم ، دشنام پست آفرینش ، نغمه ی ناجور
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در ، بگشای ، دلتنگم
حریفا ! میزبانا ! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج می لرزد
 تگرگی نیست ، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی ، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
 حسابت را کنار جام بگذارم
چه می گویی که بیگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فریبت می دهد ، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا ! گوش سرما برده است این ، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان ، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود ، پنهان است
حریفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز یکسان است
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر ، درها بسته ، سرها در گریبان ، دستها پنهان
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده ، سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است

 

نخريدند و تمام شد

 

آن زحمتكش شريف ، كه در تابستان داغ نيشابور ، يخ ميفروخت و كسي خريدار نبود . عاقبت چنين گفت : "نخريدند و تمام شد".

رازو

داشتم تو قسمت نظرات برای اقا رازو ( که البته هیچ نام و نشون دیگه ای از خودشون به جای نذاشتن و باز البته خوشحال می شم بیشتر بشناسمشون) پاسخ می نوشتم و دیدم که خیلی طولانی شد. ینابراین دیدم بهتره این جا بذارمش:

کامنت اول ابشان :

از کجا می دونی که این مردم چی می خوان و چی نمی خوان؟ اونا «حماس» می خوان. خودشون بهش رای دادن!


رازو جان ما هم راحتی میخواستیم و به این نظام رای دادیم. ولی الان داریم قربانی میشیم. گفتم که ناآگاهانه قربانی میشیم.
خیلی میشه بحث کرد . ولی روی عکس این بچه بیگناه که نه از آمریکا چیزی می دونه و نه از عراق هیچ بحثی نمیشه کرد.

کامنت دوم ایشان:

1. انتخابات قلابی ایران با انتخابات تصادفا دموکراتیک فلسطین قابل مقایسه نیست. ملتهای عرب در نگاه کلی همگی طرفدار تندروها و خشونت طلبان هستن و بی جهت نیست که غرب هیچ وقت به طور جدی از برقراری دموکراسی در این کشورها پشتیبانی نمی کنه.
2. چطور نمی شه روی این عکس بحث کرد؟ لطفا هرگز یک عکس رو دلیل درستی ادعای خودت قرار نده. لطفا این عکسها رو هم ببین:
http://www.israel-wat.com/kid11.jpg

http://watch.windsofchange.net/pics/2005
/mideast_lebanon_palestinian.jpg

http://www.israel-wat.com/y9.jpg

http://infidelsarecool.com/wp-content/uploads/2008/07/rocket-
kids.jpg

http://backspin.typepad.com/photos/uncategorized/2008/03
/08/reuters_activists.jpg

می شه خواهش کنم یک عکس به من نشون بدی که یک بچه اسرائیلی رو در چنین هیأتی نشون بده؟ اگر نتونستی، به نظرم باید فریادت رو سر ملت «مظلوم» فلسطین بکشی که آگاهانه همه چیز و همه کس شون رو تبدیل به هدف نظامی می کنند.
خونه، مدرسه یا بیمارستانی که ازش موشک پرتاب می شه، به هیچ عنوان نمی تونه «غیرنظامی» به حساب بیاد!

پاسخ من

ولی من در نوشته ام از هیچ گروهی طرفداری نکردم. یک بچه هر کجایی از دنیا یک بچه است و همون معصومیت بچه گانه رو هم داره. هیچی از سیاست و دین هم نمی دونه. هر چی رو هم بلغور می کنه بزرگترهای نادون بهش تلقین می کنن. اصولا بچه ها شدن بازیچه اغراض ما. چه می خواد اغراض پست باشه و چه متعالی.

به عنوان مثال من با اون کسایی که موقع بازی با بچه ها جوری بازی می کنن که خودشون لذت می برن نه اون بچه بینوا خیلی مخالفم. بیچاره بچه میترسه و جیغ می زنه.  ولی بزرگتره لذت می بره. یعنی در یک کلام به جای اینکه وسیله ای بشن تا بچه بازی کنه اونا با بچه بازی می کنن.

حالا از این بگذریم. قبول دارم که حماس از مردم غزه بیشتر به عنوان گروگان استفاده میکنه و مردم غزه (چه احمق باشن که گول حماس رو می خورن و چه تندرو باشن که خودشون هم قافله سالار باشن ) بازم هیچی از معصومیت بچه های بیگناه کم نمی کنه. رازو جان نمی خوای بگی که از مرگ یک انسان بسته به مکان و ملیتی که داره ناراحت می شی؟ مخصوص یک بچه. حتی اگه فرض کنیم که گفته هات عین حقیقته ( که البته من خودم کم و بیش حرفت رو قبول دارم و از اصول گرایی افراطی این گروه در عجبم) حتی اون بزرگسالی که کشته می شه بازم جای ناراحتی داره.  چرا که وجود یک انسان قربانی عقیده  مسخره ای شده که سایرین با هزار کلک و حیله و وعده تو مغزش فرو کردند.

توضیح عکس. این عکس فبلی در عراق اتفاق افتاده.

جنگ

معذرت می خوام که ناراحتتون می کنم. واقعیتیه که وجود داره و من تنهایی نمی تونم اونو تحمل کنم.

 

و البته این روزها در غزه هم شاهدش هستیم. چیزی که میتونم بگم اینه که این مردمی که این روزها به راحتی قربانی میشن نه سلطه می خوان نه نون می خوان و نه دین. اونا فقط می خوان زنده باشن و زندگی کنن. و متاسفانه ناآگاهانه قربانی عقاید مسخره مردمانی می شن که فکر می کنن مصلح دنیا هستند و معلوم نیست که به دنبال چه چیزی برای خودشون و البته مردمشون هستند. وای بر ... 

 

شاملو

 

و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می زنند .

قصر  قصرا  قصرهُنّ!

از دید من همه مقصرند. از دید تو هم همه مقصرند. منم برات تو همه قرار دارم. پس بیا جامونو عوض کنیم شاید قضیه یکم فرق بکنه.