انتهای یک روز کاری شلوغ با تنی که از خستگی پاهام رو به دنبال خودش می کشید به سفارش همسر به مغازه نزدیک خونه رفتم تا آرد برنجی بخرم. آرد برنج در بسته پلاستیکی کوچیک به قیمت ۲۰۰ تومن خریداری شد و با پای پیاده به سمت خونه به راه افتادم. در راه به سر و وضع این بسته کوچیک نگاه می کردم. به آردهای درونش. به خطی که با رنگ قرمز و خیلی هم کج و معوج باهاش نوشته شده بود "آرد برنج" . کمی هم باهاش بازی کردم. اینطرف و اونطرفش کردم و به حرکت سلانه سلانه آرد ها که از این طرف محفظه پلاستیکی به اونطرف می رفتند نگاه می کردم.

به درب خونه رسیدم و درب ماشینی رو که قبل از ورود به پارکینگ به قصد خرید این آرد مهم پارک کرده بودم باز کردم. نشستم و به علت پر بودن دست از آرد برنج و عدم امکان تماس با فرمون ماشین تصمیم به چپوندن این آرد برنج تو پلاستیک خرید قبلی که پر بود از اجناس جور وا جور گرفتم. این کار رو به زحمت انجام دادم و پس از پارک ماشین در پارکینگ پلاستیک رو برداشته به بالا رفتم. پس از ورود همسرم از من آرد رو خواست. ولی نبود!

 

هر چقدر تو پلاستیک رو گشتم نبود. با خودم گفتم شاید در هنگام چپوندن  رو صندلی ماشین افتاده باشه. سریع به پایین رفتم و رو صندلی رو نگاه کردم. نبود!

به فکرم افتاد شاید تو راه پله افتاده باشه. سریع پله ها رو با دقت بالا رفتم. ولی نبود!

تو خونه رفتم به دستهای مزدا نگاه کردم. تو لباسهاش رو به گمان اینکه در همون فاصله تردد از درب آپارتمان تا آشپزخونه شیطنتی کرده باشه گشتم.  اونجا هم نبود!

گیج شده بودم. یادم اومد همسایه تو همون فاصله کوتاه از پله ها بالا اومده. به خونشون زنگ زدم. ایشون هم اظهار بی اطلاعی کرد. عجب!

شاید زیر ماشین افتاده باشه. جل الخالق. رفتم و با کلی چراغ و نورافکن و پرژکتور زیر ماشین رو هم نگاه کردم. نه!

گفتم شاید در حین ورود به پارکینگ از پنجره ماشین بیرون افتاده باشه.  فاصله درب تا محل پارک رو هم با همون ابزار قبلی گشتم. نخیر نبود!  

گیج شده بودم. یعنی چی ! تو لباسهام رو با دقت گشتم. همه اش رو نگاه کردم. حتی لای درز لباسها رو ! مگه میشه؟ آخه کدوم جن و پری این شوخی رو با من می کنه؟ اعصابم به هم ریخته بود.

پس از کلی فکر کردن و بررسی احتمالات عجیب و غریب دیگه نا امید و شکست خورده تصمیم گرفتم دوباره این آرد لعنتی رو بخرم. دوباره به مغازه قبلی رفتم و باز هم با پرداخت ۲۰۰ تومن آرد دیگه ای خریدم.

فردای اون شب قضیه رو برای همکارم که آقای مسنی هست تعریف کردم. ایشون معتقد بود که آرد رو تو همون مغازه جا گذاشتم و اصلا با خودم بیرون نیاوردمش. مگه میشه؟ من در تمام طول راه اونو نگاه می کردم. باهاش بازی کردم. به خط قرمز کج و معوجش نگاه کردم. خطی که بعد از خرید دوباره آرد همونی بود که روی اولی دیده بودم. تو پلاستیک با زحمت چپونده بودمش. نه!  اونو جا نذاشته بودم.

بیشتر که فکر کردم یادم اومد که موقع پول دادن آرد رو روی جعبه نوشابه تو مغازه گذاشتم. ولی بعد از پرداخت برش داشتم. یعنی میشه که از لحظه پول دادن به بعد خواب بوده باشم؟